بسمه تعالی

تأملی پیرامون نوشته های آقای نظری (قسمت هفتم )

باسلام خدمت دوستان عزیز بخش دیگری از تأمل خود را پیرامون نوشته های آقای نظری پی می گیرم در ابتدا متن نوشته ی ایشان را مطالعه می کنیم که نوشته اند:

(خدمت جناب مظفری عرض شود که دیموکراسی؛ ولو اینکه شما آن را یک ایدئولوژی لیبرالی معرفی میکنید مشکلی با مبانی فکری ، نظیر معرفت شناسی، انسان شناسی ، خداشناسی،  مردم و روش زندگی ندارد اما با مبنای مشروعیت و اهداف و وظایف فرهنگ و اخلاق دارد. وظیفه و رسالت دیموکراسی به کسی اجازه نمیدهد تا اخلاق مردم را از نظر اهداف فرهنگی مشروعیت ببخشد. در فضای دیموکراسی  بیشتر زمینه معرفت شناسی، انسان شناسی ، خداشناسی،  مردم و روش زندگی مساعد میگردد تا در یک فضای تظاهر و تزویر دینی.

اگر دیموکراسی اجازه دهد تا کسانی فرهنگ و اخلاق مردم را به مشروع و غیر مشروع دسته بندی نمایند؛ در واقع اصل انتخاب و آزادی اراده در تشخیص مسایل از انسان گرفته می شود و از انسانها مقلدین و رعیت های حلقه بگوش می سازند.)

تفاوت های دموکراسی دینی و دموکراسی لیبرالی

خدمت جنای نظری و دوستان دیگر از باب توضیح عرض می شود که بنده در پاسخ آقای اکبری نوشته بودم : «... کسی که دموکراسی را با اندیشه ی لیبرالیسم به عنوان یک ایدئولوژی مساوی بداند ، در این صورت در مبانی فکری ، نظیر معرفت شناسی، انسان شناسی ، خداشناسی ، مبنای مشروعیت ، اهداف و وظایف ، فرهنگ و اخلاق ، نقش مردم و روش زندگی و...  تفاوت های اساسی و عمیقی بین دموکراسی و دین اسلام  مشاهده می کنیم  » و شما در این نوشته برخی از این تفاوت ها را نفی و حق را به جانب لیبرال دموکراسی داده اید و در برخی دیگر تفاوت ها را اثبات نموده و ادعا کرده اید که تازه در فضای دموکراسی (لیبرال) زمینه معرفت شناسی ، انسان شناسی ، خداشناسی ، نقش مردم و روش زندگی بهتر مساعد می گردد تا در یک فضای تظاهر و تزویر دینی . ابتدا بخشی از نوشته ی شما را بررسی می کنیم که در آن تفاوت ها نفی شده است و ناگزیرم در هر مورد توضیح مختصری ارائه دهم تا معلوم شود که هر دو نظام یک راه را می پیماید یا در هر بخش راه هر یکی از دموکراسی دینی و دموکراسی لیبرالی از همدیگر جدا است ؟!

1- تفاوت معرفت شناسی دموکراسی دینی و لیبرالی

ابزار معرفت شناسی دینی یا منابع شناخت از نظر دینی عبارتند از :

1-  تجربه  و شناخت از طریق حواس در امور محسوس

 2- عقل که دارای سه ساحت  نظری ، عملی و ابزاری است :

عقل نظری از هست هایی سخن می گوید که خارج از اراده انسان تحقق دارند و با آن، چیزهایی حقیقی از غیر حقیقی تشخیص داده می شود .

عقل عملی پس از شناختن حق ، به آن الزام و به خوبی ها امر و از بدی ها نهی می نماید و به تعبیر دیگر در باره ی «باید ها» و «نبایدها» سخن می گوید.

عقل  ابزاری ، ابزار های مورد نیاز زندگی را تشخیص داده یا به تئوری پردازی برای تسخیر طبیعت و بهره گیری هر چه بهتر از منابع با کم ترین هزینه و بیش ترین حد بهره وری می پردازد.

3-  وحی : از آنجائیکه دین، شناخت از طریق تجربه و عقل را به تنهایی کافی نمی داند ، لازم می بیند که خداوند حقایق فراتر از دسترس تجربه و عقل عادی بشری  را از جانب خودش بر قلب مقدس پیامبران در قالب علم حضوری القا نماید تا آنان بدون هیچگونه کمی و کاستی آن را به بندگان خدا برسانند و بدینوسیله حجت بر مردم تمام شده و کسی هیچ عذری نزد خداوند نداشته باشد .

 ولی منابع شناخت در غرب و به خصوص درلیبرالیسم بعد از رنسانس بر پایه ی عقل ابزاری استوار شده است که مواد خامش را از محسوسات از طریق تجربه به دست می آورد و با تجزیه و تحلیل داده های حسی و اِعمال مجموعه ای از قواعد منطقی، به دانش های جدیدی دست پیدا می کند. و هر چیزی که از  چارچوب عقل ابزاری خارج باشد ، غیر علمی محسوب شده و دور انداخته می شود.

بزرگترین نقص این معرفت شناسی این است که بیش از حد به سطح ابزاری عقل توجه شده است و سطح های دیگر عقل را که در صدد کشف پاسخ به پرسش هایی در باره ی ماورای طبیعت همانند مبدأ و معاد، آغاز و انجام انسان و نیز راجع به باید ها  ونبایدها ، فضیلت ها و رذیلت ها است توجه نشده بلکه به جای حل این مسائل به حذف آن پرداخته و پرداختن به این مسایل را عبث، بیهوده و حتی مضر و وقت گیر و موجب اتلاف سرمایه دانسته اند و در نتیجه ی چنین نگرشی به باید ها و نباید ها،  انسان را تا حد حیواناتی که تنها همت شان ارضای غرایز و برآورده کردن خواسته های نفسانی است تنزل داده است  و عقل به جای اینکه پیشرو و هدایت گر امیال و غرایز و خواهش های انسان باشد ، دنباله روی بی چون و چرای تمایلات و خواهش های نفسانی گردیده است  و ارزش ها لباس نسبیت پوشیده هر چیزی به تفسیر شخصی هر کس و طبق معیار غرایز ، خواهش ها، سود و زیان شخص سنجیده می شود.

از این رو مفاهیم متافیزیکی و ارزشی در اندیشۀ لیبرالیسم قابل شناسایی نبوده و در زندگی فردی و اجتماعی، توجه به آموزه های دینی و اخلاقی کارغیر عقلانی محسوب می شود کاری که مربوط به زمان گذشته بوده و هست و به هر مقدار که  ممکن باشد باید جلوی آن را در زندگی علمی امروز گرفت و اگر به کلّی گرفته نشود، باید سعی کرد آنها به صورت فردی و در گوشه و کنار کلیساها و مساجد محدود شوند و از دخالت یافتن شان در امور بیرونی نظیر سیاست و حکومت و حل مسایل اجتماعی و... اجتناب شود.

با این توضیح مختصر متوجه می شویم که منابع شناخت در ایدئولوژی لیبرالیسم عقل ابزاری با استفاده از تجربه است که قدرت شناختی آن بسیار محدود می باشد ؛ به طوری که از حد تنظیم مایحتاج مادی و معیشتی انسان فراتر نمی رود  و از ساحت های دیگر عقل یعنی عقل نظری و عقل عملی و هم چنین از وحی و شهود خبری نیست.

در حالیکه در اندیشه دینی علاوه بر عقل ابزاری دوسطح دیگر عقل و هم چنین وحی از اهمیت فوق العاده ای برخوردار می باشد و این تفاوت کمی نیست .

باوجود اینکه عقل ابزاری در اندیشه دینی و لیبرالیسم از منابع مشترک شناخت محسوب می شود کارکرد آن در هر یکی از این دو نوع نگاه نیز تفاوت هایی دارد ،  زیرا در اندیشه دینی، عقل ابزاری تحت اشراف عقل عملی و عقل نظری و بالاتر از آن ها تحت اشراف وحی ،عمل می کند . به عبارت دیگر عقلانیت دینی به وحی متکی است و چنین عقلانیتی، ازخدا، انسان وجهان تفسیر خاصی ارائه می دهد که با تفسیر عقلانیت لیبرالی بسیار فرق می کند.

در رویکرد عقلانیت دینی ، انسان، موجود مخلوقی است که در هر لحظه به خالق خویش نیازمند بوده و در برابر او مسئول است  و خالق عالم از خلقت جهان و انسان هدفی دارد ، انسان را برای رسیدن به کمال نهایی که قرب الهی است آفریده است .

 در این عقلانیت، زندگی به عالم طبیعت و ماده ختم نشده بلکه پُلی به سوی عالم آخرت است . در عقلانیت دینی عوامل تأثیرگذار در عالم، به عوامل مادی محدود نشده به وجود عوامل فوق طبیعی نیز قایل است ؛ عواملی که عقل بشر نمی تواند آن ها را به آسانی و از طریق عقل ابزاری بشناسد و تجزیه و تحلیل کند. در این رویکرد، انسان در برابر خداوند ، خویشتن، جامعه و حتی طبیعت مسئول و در سرای دیگر باید در برابر هر یکی از رفتارهایش پاسخگو باشد.

اما درطرف مقابل ، در عقلانیت غربی که لیبرالیسم نیز جزو آن است چون تنها به سطح سوم عقل یعنی عقل ابزاری قناعت شده است، تفسیرهای متفاوتی از خدا، انسان، طبیعت،زندگی و سود  و زیان ارزش ها و ضد ارزشها ارائه می شود. در این نگرش ، انسان حیوانی مانند دیگر حیوانات است، منتهی باسطح هوشی بالاتر از آنها.

این موجود تا می تواند ، باید ازهوش خود برای استخدام طبیعت و سایر انسان ها استفاده کند. او حق دارد از زندگی خود به هر شکلی که می خواهد مانند دیگر حیوانات لذت ببرد، وجود خدا و عالم آخرت از نظر علمی برای آنها ثابت نشده است تا زندگی براساس خواست خداوند و به منظور رسیدن به سعادت اخروی تنظیم شود. طبق این عقلانیت ، خوبی و بدی براساس نفع و لذتی که عاید فرد می سازد، تفسیر می شود . خوب ، یعنی چیزی که نفس انسان خواهان آن بوده  و تأمین کننده ی منافع آن است و بد یعنی چیزی که نفس انسان آن را نپسندیده و یا بر ضد منافع آن باشد.

 ارزش ها و ضد ارزشها نسبی بوده و بر اساس امیال اشخاص، زمان ها ومکان ها دگرگون می شوند و ارزش ثابت و مطلق برای هیچ چیزی وجود ندارد .

 با این بیان تفاوت معرفت شناسی دینی ،از معرفت شناسی ایدئولوژی لیبرالیسم به خوبی معلوم می شود وقتی در پایه و اساس شناخت حقیقت ، چنین اختلافی وجود داشته باشد بدیهی است که این اختلاف خود را در زمینه  های دیگر نیز نشان می دهد که در ذیل به برخی از آنها نیز اشاره می شود.

خداشناسی در اندیشه دینی و لیبرالی

خداشناسی در رأس اندیشه های بشر جای دارد و هر فرد و هر جامعه ای با نگرش خاصی که به خدا  وجهان دارد، زندگی فردی و اجتماعی خود را براساس آن سروسامان می بخشد. در این جا به اجمال بررسی می کنیم که در اندیشه ی دینی و در اندیشه ی لیبرالی در باره خدا چه عقایدی وجود دارد.

خدا در اندیشه ی دینی :

در اندیشه دینی خداوند، موجودی نهایت کامل و منزه ازهر عیب و نقص است که دارای توحید ذاتی و صفاتی و فعلی و صفات کمالیه است ، توحید ذاتی یعنی خداوند یگانه  موجودی است که دارای ذات بی نهایت و کمال بی نهایت است و چیزی که نهایت نداشته باشد هیچ جایی برای غیر و شریک و مانند خود باقی نمی گذارد و در نتیجه ی توحید ذاتی ، توحید افعالی از جمله توحید در خالقیت مطرح می شود که جز او کسی نیست که عالم را با تمام اسباب و مسبب هایش آفریده باشد پس جهان تنها از اراده ی خداوند نشأت گرفته و همه مخلوق او و محتاج او یند.

وقتی تنها خداوند، خالق جهان باشد ، مرتبه دیگری از مراتب توحید ، یعنی توحید در ربوبیت تکوینی به میان می آید به این معنی که وقتی کل هستی مخلوق الهی است تدبیر آن نیز به دست او خواهد بود، زیرا غیر از او هیچ مرجعی دیگر به طور مستقل در تدبیر عالم نقش ندارد. وقتی همه ی عالم تحت تدبیر الهی قرار داشته و مِلک چنین مالکی باشد لازمه اش توحید در ربوبیت تشریعی است به این معنی که پس تنها او حق فرمانروایی و قانون گذاری براین عالم را دارد و اطاعت استقلالی از هر کسی دیگر بدون اذن خداوند به منزله ی  معبود قرار دادن آن کس بوده و در اندیشه دینی در حد شرک به خدا ارزیابی می شود.

لازمه توحید ربوبیت تشریعی ، توحید در الوهیت و معبودیت است که پس تنها او سزاوار پرستش است زیرا تنها کسی که خالق ، مدبر و قانونگذار و مالک عالم است ، سزاوار عبادت و اطاعت است نه کس یا چیز دیگر .

 این مقدار خداشناسی و اعتقاد به توحید ذاتی ، توحید در خالقیت ، توحید در ربوبیت تکوینی و تشریعی و توحید در عبودیت ، حد نصاب اسلام است  که اگر کسی یکی از این مراتب توحید را قبول نداشته باشد از جرگه ی مسلمانان واقعی خارج است درجات دیگری از توحید نیز وجود دارد مثل توحید در استعانت ، توحید در محبت ، توحید در توکل و... که اگر کسی  آنها را داشته باشد به همان مقدار از کمالات قرب الهی بهره مند می شود و اگر نداشته باشد در اصل مسلمانی شان لطمه وارد نمی شود.

خدا در اندیشه لیبرالیسم

در اندیشه لیبرالی اولاً به خاطر که ابزار معرفت در نزد آنها حس و تجربه و عقل ابزاری است ، خدا به گونه ای دیگر مورد سنجش قرار می گیرد ؛ از طرفی آنها وجود خدا را به دلیل اینکه غیر قابل تجربه و حس است قابل اثبات ندانسته و وجود آن را به کنار می نهند و به جای آن اومانیسم و انسان محوری را قرار می دهند و در این نگرش، ریشه دین و اعتقاد به خدا ،عوامل روانی نظیر ترس ، جهل و... معرفی می شود و انسان متمدن با دست یابی به زندگی علمی با نفی این عوامل ، در نتیجه به نفی وجود خدا و هر ماورای طبیعت پرداخته و به گفته نیچه فوت خدا را اعلان می کنند و فارغ از هر گونه تکلیف در برابر خدا و التزام به قیود اخلاقی ، به خود اجازه می دهد برای ارضای تمایلات خود هر کاری را که با آزادی دیگران منافات نداشته باشد انجام دهد.

ثانیاً خدایی که در بین متدینان و دین داران غرب مثل مسیحیت و یهودیت مطرح است نیز در اوصاف و ویژگیها در مقایسه با خدایی که  در اندیشه اسلامی است تفاوت هایی فراوانی دارد که جای طرح آن در این جا نیست . آن چه در این جا مهم است بدانیم این است که چه به وجود خدا در اندیشه لیبرالیسم معتقد باشیم و چه معتقد نباشیم خدا در آن نظام در هیچ کاری دخالت نمی کند، یا اصلاً وجودش بکلی مشکوک و منتفی است  یا وجود دارد ولی از توحید ذاتی و توحید در ربوبیت تکوینی و تشریعی و توحید در اطاعت و عبودیت و... خبری نیست، طبعاً وجود و عدم چنین خدایی برای شان هیچ فرقی نمی کند و خداوند در هیچ امری از تدبیر ، قانون گذاری و نحوه اجرای قوانین نقش ندارد بلکه در این نگرش انسان همه کاره است و نظام لیبرال بر سکولاریسم مبتنی است . حالا با این نگرش معلوم نیست که به نظر آقای نظری چگونه زمینه خداشناسی در این اندیشه بیشتر مساعد می گردد آن هم چه خدایی!!

انسان در اندیشه دینی و لیبرالیسم

انسان در اندیشه ی  دینی ، موجود پر رمز و رازی است که باحکمت و دانش بی پایان الهی قدم به هستی نهاده است و خداوند در آن توانایی های بالفعل و بالقوه ی فراوانی نهاده است به گونه ای که  شناخت این برترین موجود الهی و نیازها و توانائی های آن بدون راهنمایی خداوند و معصومان (ع) غیر ممکن است ، زیرا در این نگرش انسان ،دارای دو بعد فیزیکی و غیرفیزیکی است و حقیقت انسان را جنبه غیرفیزیکی آن تشکیل می دهد چیزی که از دسترس داده های عقل عادی به دور است، عقل ابزاری نهایت کاری که انجام داده می تواند تأمین نیازهای مادی انسان است و در بخش دیگر انسان کاری از دستش ساخته نیست و چیزی انجام داده نمی تواند.

در مورد کرامت و ارزش انسان در عالم مسیحیت بعضی به حدی افراط کرده است که آن را به جای خدا محور تمام امور قرار داده اند عده ای نیز آن را موجودگناهکار و رانده شده از درگاه الهی معرفی کرده است که باید با فدیه دو باره قابل هدایت و نجات شود.

اما از نظر اسلام انسان از نظر تکوین برترین موجود و مخلوق الهی است که تا هنوز بالاتر از آن پیدا نشده است و یکی از کمالات وی برخورداری از نعمت عقل است که به واسطه ای آن توان درک ، انتخاب و گزینش دارد و در اثر همین انتخاب و گزینش هم از تاج کرامت «ولقد کرّمنا بنی آدم ...» (سراء/70) و هم از افتخار خلافت الهی«انی جاعل فی الارض خلیفه..» (بقره/30) برخوردار می شود .

همانطور که انسان در اثر گزینش صواب و درست می تواند تا اعلی علیین سیر نماید در اثر انتخاب نا صواب و ناشایست نیز می تواند به اسفل السافلین سقوط نماید؛ هم می تواند از فرشتگان بالاتر رود هم می تواند از شیاطین و ابلیس پائین تر سقوط نماید. به همین جهت گاهی از انسان با صفاتی مثل ظلوم، جهول، کفّار، هلوع، عجول، اکثرُجدَل ، شرّ الدواب ، کالانعام بل هم اضل ، یعنی بسیار ظالم و بسیار جاهل و بسیار ناسپاس و ناشکیبا و بخیل  و عجول و مجادله کننده و شرترین جنبندگان،  مثل چهارپایان بلکه بدتر و... یاد شده است.

 از نظر اسلام ، انسان نه ارزش مثبت مطلق دارد و نه ارزش منفی مطلق بلکه براساس سیر و میزان حرکتش  خود شخصیت خود را ساخته و از پست ترین موجودات گرفته تا اعلی علیین می تواند تغییر رتبه دهد.

خلقت جهان و انسان در اندیشه دینی دارای هدفی است و هر گونه بی  هدفی منافی با اندیشه دینی قلمداد می شود و هدف از آفرینش جهان طبیعت ، در خدمت انسان قرار گرفتن است «وسخّر لکم مافی السموات و مافی الارض...» و هدف از آفرینش انسان ، رسیدن او به کمال قرب الی الله است و راه رسیدن به آن نیز عبادت و پرستش خداوند است «وماخلقت الجن و الانس الا لیعبدون » و عبادت نیز انجام دستورات الهی در تمام مراحل زندگی فردی و اجتماعی است و انسان مسئول مستقیم سعادت دنیوی و اخروی خود است و خداوند تا خود انسان خواستار چیزی برای خود نباشد به اجبار به او عنایت نمی کند «ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» (رعد/11).

اما انسان شناسی در غرب و به تبع آن در لیبرالیسم تحت تأثیر اومانیسم قرار دارد در این نگرش، انسان معیار همه چیز و حتی ملاک حقانیت ، مشروعیت ، عدالت، قانون و اخلاق است، از آنجائیکه منابع شناخت غرب فقط حس و عقل ابزاری است ، انسان نیز در دنیای تنگ و محدود مادی محصور گشته است و هر گونه ارتباط آن با عالم غیب و ماورای طبیعت قطع گردیده است و انسان  از حیث منزلت به حدی سقوط کرده است که در ردیف دیگر حیوانات قرار گرفته است و ادوارد تیسین انگلیسی کتابی در مقایسه کالبد شکافی شامپانزه و انسان در سال 1699 نوشت که به عنوان یکی از آثار عمده در انسان شناسی تبدیل گشت و پس از آن تئوری تحوّل انواع داروین تحت تاثیر همین جریان فکری ارائه شد که هنوز در مقام عمل انسان، از جنس میمون قلمداد می شود.

در این نگرش چون عقل ابزاری، نمی تواند روح انسان را بشناسد در نتیجه معتقد شدند که انسان فاقد روح بوده و فقط جسم طبیعی زنده است و حیات اوکاملاً قابل تفسیر فیزیکی از طریق علم تجربی است.

طبق این دیدگاه ، انسان در گذشته همانند کل عالم در اثر تصادف به وجود آمده است و آینده ای هم ندارد لذا تا زنده است باید به زندگی خود اندیشیده و برای خود زمینه هر نوع لذت و التذاذ را فراهم نموده و از آن به قدر کافی استفاده کند و ادعای بقای روح انسان و پاسخگو بودن وی در عالم دیگر ادعای بی دلیلی است که عقل آن را تأیید نمی کند!!

معیار برتری انسان در اندیشه دینی ، تقوا و مکارم اخلاقی و در اندیشه غربی توسعه یافتگی و میزان برخورداری از ثروت و قدرت و مقدار مصرف شان است. چون این جهان طبق نگرش آنها خالقی ندارد یا خالق آن مشکوک است تبعاً برای انسان نیز در این جهان هدفی قایل نیست تا براساس آن خود را مقید و عیار سازد. ارزش ها در این دیدگاه همه نسبی اند ؛ عدالت ، حقوق بشر، آزادی و... تنها ابزارهایی برای رسیدن به مقصود لذت و رفاه هستند. و نظام سیاسی نیز باید به گونه ای ترتیب داده شود که بیش ترین لذت و رفاه را برای فرد و جامعه فراهم آورد و منبع قانون باید فقط خواست بشر باشد نه چیز دیگر .

برای رسیدن به رفاه و لذت می توان از هر وسیله و شعاری بهره گرفت لذا بشرها به دو بخش تقسیم می شوند بشرهایی که در راستای تأمین هدف آنها قرار داشته باشد آنها بشر و دارای حقوق بشر اند و بشر هایی که در راستای تأمین هدف آنها قرار نداشته باشند آنها بشر نبوده و هیچ حقوقی ندارند بلکه باید تحت عناوین مختلف مثل تروریسم و خشونت طلبان و ... در لیست سیاه قرار گرفته و در جزیره های دور دست و خالی از سکنه مثل گوانتانامو و... تحت شکنجه و تأدیب قرار بگیرند و تروریسم و کشتار مردم نیز بر همین معیار به خوب و بد تقسیم می شود.تروریسم دولتی اسرائیل از نوع خوب و مبارزه فلسطینیان از نوع تروریسم بد محسوب می شود که باید به اسرع وقت نابود شود!!

خلاصه اینکه انسان محوری عنصراصلی و مرکزی جهان بینی غربی است که در تمام عرصه های زندگی غربی حضور جدی خود را نشان می دهد و در این میان لیبرالیسم در مقابل سوسیالیسم فردگرایی را از اصول مهم خود قرار داده است و فرد را مبدأ ، غایت و ملاک هر نوع ارزش ، محور حقوق ، سیاست ، و اخلاق قرار داده است که حکومت نیز ابزاری در خدمت افراد است و جامعه تنها بستری برای حصول آرزوهای فرد به شمار می آید  و برای آزادی فرد بیش از هر ارزشی دیگر ، اعتبار قایل بوده و برای دست یافتن به این ارزش از روی ناچاری به دولت تن در می دهند تا دولت از آزادی او حراست و حمایت و با دشمنان آن مقابله کند.

برای این منظور از نظر تئوری دولتی را میپذیرند که از حداقل حوزه نفود وقدرت برخوردار باشد و تاحد ممکن مانع آزادی های فرد نگردد .

ایرادهایی بسیار کلّی که بر این دیدگاه وارد است این است که آنها با مسلّم گرفتن اصل آزادی در زندگی انسان ، برای رسیدن به آن به فرد گرایی افراطی رو آورده اند و نسبت به بسیاری از ارزشهای دیگر بی توجهی کرده و آنها را فدای آزادی نموده اند .

آنان بیش از این که وجوه اشتراک و هماهنگی وخواست های مشترک انسان ها را در نظر بگیرند به تمایزها توجه نشان داده اند و ارزشهایی مثل نوع دوستی ، عدالت خواهی ، کمال جویی ، ظلم ستیزی و... را به اندازه آزادی فردی ارزش نداده و آن ها را فدای آزادی فردی می کنند.

در نتیجه این فردگرایی، انسان را از طبیعت انسانی او و بالاتر از آن با عقل و وحی بیگانه کرده است و موجب نهادینه شدن تئوری نسبیت در ارزشها و فضایل انسانی شده است . این تئوری به هر کس حق می دهد برداشت خود را از ارزشها و ضد ارزشها داشته باشد و براساس آن هر چیزی را که منافع او را تأمین کند درست وعقلانی بداند و هر چیزی را که با منافع آنی او تضاد داشته باشد نادرست و غیر عقلانی بداند.  پیامد ناگوار آن نابودشدن بسیاری از ارزشهایی است که پیامبران و مصلحان در طول تاریخ برای تحقق آنها رنج ها و مرارت ها را تحمل کرده اند.

امروز به بهانه لذت بردن از بازی با اسباب و وسایل جنگی، حتی دانش آموزان با اسلحه های گرم به همکلاسی ها و معلمین خود شلیک می کنند و جوان دیگری در توجیه عمل آدم خواری خود می گوید که این عمل باعث توسعه و موجب کنترل جمعیت می شود!!

آزادی فردی افراطی لیبرالیسم در عمل با مشکلاتی مواجه شده است که از طرفی دولت ها به جای حداقل کنترل بر افراد ، پیچیده تر گردیده و با کنترل های بیشتری با این قضیه برخورد می کند و ازطرفی نهاد و ابزارهای کنترلی نظیر دوربین های مخفی و مدار بسته  و پلیس مخفی و علنی و عوامل امنیتی به حدی مردم را زیر نظر گرفته اند که کسی توان اقدام دل بخواه و آزادانه خود  را ندارد و در عمل باز با محدودیت های اجباری مواجه شده است.

اما اسلام با اجتناب از فردگرایی افراطی و هم چنین جامعه گرایی افراطی راه معقولی را فرا راه انسان قرار داده است و با محور قرار دادن حق و عدالت هم از حقوق فرد حمایت می کند و هم از حقوق جامعه ، هم مانع اجحاف جامعه به فرد می شود و هم از اجحاف فرد به جامعه جلوگیری می کند. به دلیل مفصل شدن خلاصه ای از تفاوت انسان شناسی دینی و لیبرالیسم را د راین جدول ملاحظه می کنیم.

انسان در اسلام

انسان در لیبرالیسم

انسان، متشکل از روح و جسم است

انسان فقط جسم است

خلقت انسان هدف دار است

هدفی در خلقت انسان وجود ندارد.

هدف انسان قرب الی الله است

هدف انسان زندگی بهتر در کمال آزادی است

انسان ، موجودی است تکویناً مختار

انسان موجودی است مختار

ابزارهای شناختی انسان : قوای حسی ، عقل (عقل نظری ،عقل عملی ، عقل ابزاری )، فطرت و وحی

ابزارهای شناختی انسان: قوای حسی و عقل ابزاری

انسان موجودی است تشریعاً مکلف در برابر خدا و محِق در برابر حکومت

انسان موجودی است محق و باید دنبال حق خود باشد . عصر انسان مکلف به سرآمده است.

با تأکید برحقوق افراد ، در تعارض میان حقوق فرد وجامعه  براساس حق و عدالت قضاوت می کند.

فردگرایی

انسان موجود ابدی است

انسان موجودی فانی است

انسان سعادتمند : انسان مقرب به خدا است

انسان سعادتمند :انسان آزاد و دارای رفاه است

انسان برای نیل به سعادت به هدایت خداوند و راهنمایی پیامبران نیازمند است

انسان باعقل خود می تواند سعادت خود را تأمین کند.

بالاترین ارزش : تقرب به خداوند است

بالاترین ارزش :آزادی فردی است

آزادی، تنها درگرو عبودیت خداوند میسر است

آزادی در گرو رهاشدن از قیودی است که از طریق دین ، سنت و... برانسان الزام می شود.

بااین حساب متوجه می شویم که اندیشه سکولاریستی و انسان محوری به معنای کنار گذاشتن دین از کلیه شئون اجتماعی و حبس آن در امور فردی ، یکی از اصول انفکاک ناپذیر مکتب لیبرالیسم است  و این اندیشه به هیچ وجه با اندیشه دینی که خدا محوری در رأس آن است سازگاری ندارد. 

زیرا تعریف اسلام از دین ، مجموعه تعالیمی است که از جانب خداوند برای تزکیه و تعلیم بشر و هدایت او به سوی کمال نهایی بر قلب مطهر رسول خدا نازل شده است این تعالیم که در بردارنده کلیه نیازهای فردی و اجتماعی بشر هستند تنها هدایت گر انسان به سوی سعادت و رستگاری می باشند.

اسلام، تمام اعمال انسان را به آخرت مربوط می داند و انسان براساس توحید در ربوبیت تشریعی باید در تمام کارهایش مجوّز شرعی داشته باشد، نمی توان کاری را برای آخرت و کاری را برای دنیا تلقی و کار برای دنیا را آزاد و رها از هر گونه قید و بند دانست.

یک مسلمان براساس خداشناسی خود که خدا را عالم مطلق بر تمام اسرار و رموز آفرینش از جمله مصالح ومفاسد خود می شناسد و از طرفی او را فیاض و بخشنده می داند معتقد است که خداوند تمام نیازمندی های فردی و اجتماعی ، مادی و معنوی او را در اختیارش قرار داده است و انسان خود با استفاده از عقل نظری ، عقل عملی و عقل ابزاری خود  در پرتو وحی الهی باید مسیر درست را انتخاب و آن را بپیماید و امکان ندارد که خداوند در امر سامان دهی نظم اجتماعی انسان را به حال خود رها کرده و در این زمینه هیچ دستور و مقرراتی نداشته باشد و از طرفی رسیدن به منتهای کمال و ارزشها را د رهمه زمینه ها از او خواسته باشد.

چگونه ممکن است خداوند انسان را برای رسیدن به مقام قرب الهی آفریده باشد و در این مسیر هر چیز مورد نیازش را در اختیارش قرار داده باشد ولی در امر حکومت داری که تأثیر خیلی فراوانی در تأمین سعادت و رسیدن به کمال قرب الهی او دارد دستوری نداشته باشد ؟!

دینی که براندیشه ی خدامحوری شکل گرفته است چگونه یک دیندار می تواند در امر سرنوشت ساز و مهم سیاست و حکومت داری تابع مقررات احیاناً ضد خدایی باشد؟! بین اطاعت از خدا که لازمه ی  توحید در ربوبیت تشریعی و توحید در الوهیت است با اطاعت از دستورات و قوانین ضدخدایی چگونه می توان جمع کرد؟!

تا این جا معلوم شد که مبانی فکری لیبرالیسم در مباحثی نظیر معرفت شناسی ، انسان شناسی ، خداشناسی ، با مبانی دینی فرق دارد.

نقش مردم از دیدگاه دموکراسی دینی و دموکراسی لیبرال

رضایت و پشتیبانی مردم در پایداری و پیشرفت حکومت ها به هیچ وجه قابل انکار نیست و در مورد آن بحث نمی کنیم.

نقش مردم در دموکراسی دینی :

از نظر دینی هر حکومت استبدادی که بر محور خواست فرد یا گروه کوچک اداره شود با دموکراسی دینی و هرنوع دموکراسی دیگر تباین ذاتی دارد در این جهت نیز بحث نمی کنیم بحث بر سر تعیین نقش مردم در دموکراسی دینی است و اساساً نقش مردم در چند چیز قابل ارزیابی است :

1 مشروعیت نظام سیاسی ؛

2 . مقبولیت و کارآمدی نظام سیاسی ؛

3. گزینش مسئولان حکومتی ؛

 4. امر قانون گذاری ؛

5. نظارت مستمر برکارکرد متولیان قدرت

در اندیشه دینی مردم در مشروعیت نظام سیاسی نقشی ندارند؛ زیرا براساس توحید در ربوبیت تکوینی و تشریعی و توحید در الوهیت حق حاکمیت و مشروعیت تنها اختصاص به خداوند داشته و جز او و افراد مأذون از جانب وی مثل پیامبران و جانشینان معصوم آنها و یا نایبان عام آنها حق حاکمیت مشروع بر مردم را ندارند.

و در اندیشه دینی ، امر قانونگذاری نیز بر اصل توحید تشریعی مبتنی است و تنها قوانینی مشروعیت دارد که بر اساس شریعت اسلامی تنظیم شود از این جهت قوانین ثابت اسلامی با رأی مردم دگرگون نمی شود مردم تنها در اموری که حکم الزامی دینی نباشد و از آن به نام منطقه فراغ یاد می شود، یا در اموری که در شرع به عرف و عقل واگذار شده است ، حق قانونگذاری دارد.

اما نقش مردم در مقبولیت و کارآمدی نظام و گزینش مسئولان حکومتی از بالاترین مقام گرفته تا مسئولان رده های پائین مثل گزینش حاکم دینی از میان افراد مختلف، رئیس جمهور، نمایندگان پارلمان ، نمایندگان شوراهای شهر و ولایت و... براساس معیارهای عقلائی و دینی نقش برجسته دارند به حدی که اگر مردم نخواهد هیچگاه حکومت دینی تشکیل نشده و حاکمان دینی منزوی و خانه نشین خواهند ماند. و هم چنین مردم در بخش نظارت مستمر برکارکرد متولیان قدرت و حاکمان ، نقش اساسی و مهمی را دارند که وارد جزئیات آن ها نمی شوم.

نقش مردم در دموکراسی لیبرالی

در اندیشه لیبرالی که مبتنی بر اومانیسم و سکولاریسم است ، درمقام تئوری و شعار نقش مردم در تمام آن پنج مورد، نقش برجسته است، مشروعیت نظام سیاسی به خواست مردم بستگی دارد. در این ایدئولوژی مشروعیت و مقبولیت از هم انفکاک ناپذیر ند و هیچ قانونی ، قانون نخواهد بود مگر آن که مورد تأیید مردم باشد و هیچ فردی رسماً حکومت را نباید به دست بگیرد مگر این که مستقیم یا غیر مستقیم مردم او را پذیرفته باشند و باید دولت تنها و تنها به منافع مردم بیندیشد . دولت وکیل و کارگزار آنان است.

در این اندیشه از مقام نظر تا مقام عمل تفاوت هایی دیده می شود مثلاً آزادی با مساوات در موارد زیادی تنافی پیدا می کند ، رأی مردم در بسیاری از جهات با شگرد های تبلیغاتی رأی اجباری و به نفع عده ای محدود و معدود ریخته و خوانده می شود و قدرت همیشه در اختیار عده ای خاصی دست به دست می شود. و با گسترش روز افزون  صنعت تبلیغات ، نقش مردم کم تر و کم تر می شود و در عمل رأی صاحبان قدرت و ثروت به کرسی می نشیند نه رأی و نظر مردم. از این جهت با آنکه در مقام تئوری رأی مردم مشروعیت بخش هر دولت و مردم قانونگذار اصلی محسوب می شود ولی در عمل نه مردم در آن جا حکومت می کنند نه قانون وضع می نمایند و نه در تصمیم گیری های فوق العاده مهم دخالت داده می شوند ، آراء مردم برای افراد خاصی خوانده می شود و نمایندگان به جای وضع قانون به نفع عموم ، لوایح سفارشی دولت و بنگاه های اقتصادی بزرگ را به تصویب می رسانند چیزی که در این روزها در بسیاری از کشورها بخصوص در امریکا به وضوح مشاهده می کنیم که برای نجات شرکت ها و بانک ها و بنگاه های اقتصادی و تجاری و صنعتی از بحران اقتصادی و ورشکستگی آنها چه مبالغی هنگفتی ، به تصویب نمایندگان پارلمان و سنا می رسد.

روش زندگی در دموکراسی لیبرال و دموکراسی دینی

تفاوت هایی که در این زمینه وجود دارد از مباحث انسان شناسی این دو دیدگاه نشأت می گیرد که به برخی از آنها قبلاً اشاره شد و در این جا به صورت خیلی خلاصه عرض می کنم که روش زندگی در دموکراسی دینی براساس مخلوقیت و هدف مند بودن و ابدی بودن انسان  تنظیم می شود و روشی به کار گرفته می شود که با کمال اختیاری انسان در این دنیا و سعادت اخروی آن و با وظایف دینی و شرعی او منافات نداشته باشد روشی که در کنار تأمین نیازهای مادی به نیازهای معنوی نیز رسیدگی شود و در هر زمینه از هر گونه افراط و تفریط به دور باشد.

اما در شیوه زندگی لیبرالیستی از آنجائیکه انسان هیچ هدفی جز ارضای غرایز و امیال و خواسته های خود ندارد و زندگی آن محدود به همین زندگی دنیوی است ، تا می تواند فارغ از ارزش ها ، هنجارها ، سنت و آموزه های دینی  ،تنها و تنها در اندیشه رفاه و افزودن ثروت خود باشد کسی که به فکر آخرت و سرای دیگر ایثار می کند ، در حقیقت جان خود را به خطر می اندازد و یا انسانی که اموالش را با این اندیشه می بخشد عقل وی رشد نکرده و هنوز دوران سنتی و نابالغی خود را می گذراند . اصولاً ایثار، نفاق ، محبت ، انسان دوستی و... مفاهیمی است که به دوران سنتی و دوران نابالغی فکر بشر مربوط می شود.

فکر می کنم که همین مقدار برای بخش اول فرمایش شما کافی باشد با آنکه بحث طولانی شده است بخش دوم فرمایش شما را نیز به اجمال بررسی می کنیم.

در این بخش ادعا شده است که بین اسلام و لیبرالیسم در مبنای مشروعیت و اهداف و ظایف و فرهنگ و اخلاق تفاوت وجود دارد و راه اسلام از راه لیبرالیسم جدا است منتهی راه لیبرالیسم بهتر است زیرا در این اندیشه از این جهت به فرهنگ و اخلاق مردم کار گرفته نمی شود تا مردم آزادانه چیزی را انتخاب کند و انسان ها مقلد و رعیت حلقه به گوش و مجبور به انتخاب فرهنگ و اخلاق مشروع نباشند.

در مورد تفاوت مبنای مشروعیت و وظایف و اهداف و توجه به فرهنگ و اخلاق در نظام دینی و نظام لیبرالیسم نیز سخن هایی فراوانی می توان بیان کرد چون این تفاوت فی الجمله پذیرفته شده وارد جزئیات آن نمی شوم ، فقط در رد دلیل بهتر بودن راه انتخابی لیبرالیسم در بی توجهی به فرهنگ و اخلاق مردم این نکته را به عرض می رسانم که این بی توجهی به اخلاق و فرهنگ نتیجه ای طبیعی و قهری پذیرش اصول و مبانی دیگر لیبرال دموکراسی است وقتی انسان هدف نداشته باشد ، خدا و دین در زندگی او هیچ نقشی نداشته باشد ، مبانی و اصول اخلاق و ارزشها بر پایه محکم و استواری قرار نداشته باشد و از آبشخور نسبیت و شکاکیت آب بخورد و انسان تنها در صدد تأمین رفاه و آزادی فردی و... خود باشد طبیعی است که در این میان اخلاق و ارزش ها قربانی می شود زیرا عمل به اصول اخلاقی با دیگر اصول آنها سازگاری ندارد این اصول جلوی آزادی فردی ، لذت بردن از تمام التذاذات ، تأمین منافع بی حد و حصر و... را می گیرد. 

اما در نظام دینی وظیفه اساسی حکومت دینی در کنار تأمین معاش و برقراری امنیت و ایجاد رفاه اقتصادی و برپایی عدالت، در قدم اول هدایت و تربیت انسان ها است؛ امکان ندارد که دین به این هدف آفرینش بشر یعنی رسیدن به کمال واقعی و قرب الی الله انسان بی توجهی کند، حکومت اسلامی به همان اندازه که به حفاظت از جان انسان  موظف است بیش از آن به حفاظت از روح و شخصیت اصیل وی موظف است .

 اگر قرار باشد انسان آزاد باشد و رعیت حلقه به گوش کسی و چیزی نباشد، در قدم اول بهتر است خود را از غلام حلقه به گوشی قوانین دست و پاگیر زندگی مادی برهاند. در امر تأمین معاش و رفاه مادی خود باید تابع هیچگونه قانون و محدودیت قانونی و دولت و حکومت و مقهور هیچ دستگاه و ابزار کنترل کننده امروزی نباشد، اگر کسی روزانه ملزم به رعایت صد ها قانون ترافیکی ، اداری ، شهری ، دولتی و غیر دولتی برای تأمین نیازهای جسمی و دنیوی خود است چگونه در امر رعایت آداب ، سنت و قوانین و ارزشهای اخلاقی متناسب با کمال و شخصیت حقیقی وی که رسید ، یک مرتبه روحیه آزاد منشی وی گل می کند و هیچ فرمانی را از هیچ مرجع و قانونی حتی از خالق و مدبّر خود در راستای کمال و سعادت ابدی خود نمی پذیرد؟!

آیا بی توجهی دموکراسی لیبرالی به فرهنگ و اخلاق متعالی از دلسوزی این نظام به آزادی انسان سرچشمه گرفته است یا از بنیاد های خراب که بر آن استوار شده است  ؟! بنیاد هایی نظیر محدود کردن شخصیت انسان به بعد جسمی آن ، هدف مند ندانستن آفرینش انسان ، خروج از خدامحوری و اعتقاد به انسان محوری ، اکتفا به بخش عقل ابزاری فقط و اعتقاد به اصول و بنیادهایی نظیر نسبیت و شکاکیت در اصول و اخلاق و نیافتن اصول استوار و قطعی در این مسایل ، بی توجهی به دین و معنویت و... ؟!

آیا تقسیم نشدن فرهنگ و اخلاق به مشروع و غیر مشروع توسط لیبرالیسم ، در عمل مردم آن سامان را آزاد گذاشته است یا بیشتر موجب سرگردانی و حیرت بیش از حد و احساس بی هویتی آنها شده است به گونه ای که مردم حیرت زده برای نجات خود از بحران روحی به جای انتخاب آزادانه و با تدبر، به هر وسیله ای چنگ می زنند و از این خلأ تنها شیادان حرفه ای  که به شکار بی خبران نشسته اند با اعلان صد ها دین وآئین و گروه و فرقه ... مدعی نجات بخشی!! سود می برند؟!

آیا این بی توجهی باعث نشده است که هدایت فکری جوامع لیبرال به دست نااهلان سود جویان ، شهوت پرستان و پول پرستان بیفتد که فرزندی جز اشاعه فساد و تزلزل ارکان خانواده و انواع و اقسام جنایت به دنیا نمی آورد؟!

پس در یک جمله عرض می کنم که بی توجهی نظام لیبرال به فرهنگ و اخلاق و معنویت ، حاکی از نتوانستن آن است نه این که از روی دلسوزی به اراده وانتخاب انسان، انسان را آزاد گذاشته باشد و نتوانستنش هم ریشه در باور به اصول و مبانی غلطی دارد که برآن استوار شده است.

والسلام.

تذکر : در تهیه مطالب این بخش، از کتاب «مقایسه مبانی مردم سالاری دینی و دمکراسی لیبرالی » نوشته حمزه علی وحیدی منش ، استفاده شده است.

مظفری.